در کشورِ ما نیز که ساکنینش سالهاست به مُردهپرستی و عزیزکردنِ اشخاص پس از مرگِ آنها مشهورند، شاید بتوان این مَثل را در مواردِ بسیاری بهکار برد؛ ازجمله در مورد نویسندگان و حتی سایر هنرمندان. با اینحال، آرش عباسی در تازهترین نمایش خود، گرچه شخصیت فرهاد (ایوب آقاخانی) را سرانجام به نوعی(در عالمِ نویسندگی) میکشد و او را از این حرفه اخراج و به دنیای بازیگری پرتاب میکند ولی بیشک با نوشتنِ نمایشنامه «نویسنده مُرده است»، اثبات کرده نظریه سرخپوستها همیشه درست از آب درنمیآید و ازقضا گاهی نویسندگانِ خوب، نویسندگانِ زندهاند. عباسی طی سالهای اخیر با نمایشنامههایی که نوشته و به کارگردانی خودش یا دیگران روی صحنه رفته، نشان داده حرفهای تازهای برای گفتن دارد و همچنان زنده و پویا بر جریانِ نمایشنامهنویسی ایران و جهان ناظر و آگاه است. گرچه او در آثارِ پیشین خود همیشه به سادهانگاشتن موضوعاتِ خاص و پیچیده متهم میشد اما اینبار در نویسنده...، تمامِ تجربههای قبلی را به خدمت گرفته تا راوی داستانی سرراست و بیحاشیه و در عین حال جذاب و بیشتر شنیدنی (نه دیدنی) باشد.
hینجا تماشاگر با موقعیتی ساده از همکاری یک کارگردانِ سینما و نمایشنامهنویسی که به جرگه فیلمنامهنویسان پیوسته، مواجه است. البته این فقط لایه رویی ماجراست. نویسنده نمایشِ اصلی با بهانه پرداختن به این موضوع وارد ابعاد روانشناختی و مسائل و مباحث همیشگی و گویا حلناشدنی زنان و مردان میشود و حرفهایش را در دهان شخصیتهای لیلی (لادن مستوفی) و فرهاد میگذارد، با این تفاوت که عباسی بسیار هوشمندانه این حرفهای پرمخاطره را در موقعیتهایی نمایشی که توسط طرفینِ بحث و گفتوگو اجرا میشود، به خوردِ مخاطب میدهد تا او آنها را چنان که مشاهده میشود، نظریههایی شوخیگونه و محض بازی در بازی تلقی کند. با وجود این، تماشاگر میتواند با مانیفستهای این زن و مرد موافق باشد یا نباشد، چراکه وقتی برای نخستینبار از فرهاد و در حقیقت نمایشنامهنویسِ نویسنده... رودست میخورَد، دیگر به سختی میتواند رفتار و گفتار دو کاراکتر نمایش را باور کند، چه اینکه فرهاد در همان بازی نخست میگوید: «آدمها همیشه اون چیزی نیستن که نشون میدن» و لیلی در گلایه از مشکلاتِ شغلی خود گلایه میکند: «زندگیام تعادل نداره. همه زندگیام شده اَدا درآوردن و فیلم بازیکردن.»
عباسی دیالوگنویس خوبی است ولی انبوه دیالوگهای او در این نمایش، انگار در جای مناسب خود ادا نمیشوند یا بهتر است بگوییم بلاتکلیف و سرگردانند. این دیالوگها خط و ربط چندانی با قصه اصلی ندارند.
در اجرای جشنوارهای این نمایش، عباسی نقش فرهاد را ایفا میکرد، در اجرای فعلی، ایوب آقاخانی رنگ و لعاب تازه و جذابتری به نقش بخشیده است. او در اجرای ریزترین بازیها و واکنش مناسب به دیالوگ و موقعیتها، با جنس بازی، صدا و نحوه اَدای جملهها، شخصیت فرهاد را به کاراکتری نمایشی و سرگرمکننده بدل کرده. مستوفی نیز در نقش خود به مثابه حضور کارآمدش در «خدای کشتار»، توانسته با تسلط هرچه تمامتر لیلی را روی صحنه به اجرا درآورد. ضعف مهم و اساسی نمایش را باید یکدست نبودنِ نگاه نویسنده در سهم دو جنس زن و مرد از حقوق اجتماعی و عاطفی دانست. عباسی در نویسنده...، از مردها یک هیولا ساخته و زنان را معصوم و بیگناه جلوه داده است. همینکه در همکاری یک فیلمنامهنویس گمنامِ مَرد با یک فیلمساز تازهکارِ زن، پیروزی را لایقِ دار و دسته زنان دانسته، دلیلِ کافی و محکمی نیست؟